بگشای گوش هوش و بیا در سرای ما


بشنو کلام خسرو کشورگشای ما

«ساقی بیار بادهٔ سرخی برای ما


تا بگذرد ز چرخ برین جای پای ما

در ساکنان هفت فلک خواب و خور نماند


از نالهٔ شبانه و از های های ما

معشوق جام می به کفم داد و گفت نوش


وز خاطر غمین ببر این دم جفای ما

رحم آمدش به حال من و این سخن بگفت


خوش باش بعد از این که ببینی وفای ما

از آتش جهندهٔ عشقت جهان بسوخت


یک شعله هم گرفت به طرف قبای ما

در زندگی گذر نکنی سوی ما ولیک


رحمی به دل بیاور بعد از فنای ما

وقتی به ما گذر کنی ای سرو سیم تن


ما خاک گشته ایم و نیاید صدای ما

برخواستیم از سر کویت ز دست چرخ


یا رب که دیگری ننشیند به جای ما»